او با محور قراردادن فردی به نام کاوه، داستان را از زبان دیگرانی روایت میکند که هرکدام او را به شیوه خود میشناختهاند. ابراهیم دوست کاوه، فیروزه معشوقه و همسر دوم کاوه، بابک فرزند کاوه از همسر اولش: «ما سه نفر گرفتار سه زمان مختلفیم و کاوه نفر چهارمی است که از مرز زمان گذشته است.»
کاوه مرده است و «بیمحابا هراس و دلهره ما را از زمان تماشا میکند.»
عالیشاهی از این طریق، رمانی «چندآوایی» را شکل داده است.
آواهای رمان نه تنها باید از طریق مضمونی مشترک به یکدیگر بپیوندند، بلکه هریک از آنها باید، بر روی هم، از نظر کمی و کیفی با دیگری مساوی باشد، هیچیک همچون همراهیکننده آوای دیگری به شمار نیاید و هیچیک بیش از دیگری جلب توجه نکنند.
چندآواییبودن در فضای سحرانگیز سیالان و الموتِ رمان قلمرو منقرض بیش از آنکه تکنیک باشد، شعر است.
چندآواییبودن این رمان به گونهای است که در یک فصل ممکن است بارها راوی و زاویه دید تغییر کند.
رمان با روایت بابک آغاز میشود: «وارد قلمرو پلنگ شده بودم، ناخواسته. چیزی ندیده بودم که نشان از حضورش باشد؛ نه بویی، نه صدایی، نه هشداری…»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.