خلاصه کتاب:
سهیل از سر لجبازی با مادری که قرص و محکم مانع ازدواج او با نیلوفر شده، تصمیم به خواستگاری دختر یکی از اقوام مادری اش می گیرد که همیشه مورد بیزاری او بوده است. تینا ناغافل از آنچه بین سهیل و مادرش گذشته، عشق او را با جان و دل می پذیرد و همان وقتی که هر دو به نقطه ی مشترکی از عاشقی شان می رسند؛ نیلوفر از ناکجا پیدایش می شود و با پیش کشیدن ادعایی که کذب هم نیست، آشیانه ی عشقشان را فرو می پاشد…
از متن کتاب:
دلخور و عصبی به سمت در گام برداشت و هنوز دستش به دستگیره نرسیده بود که نیلوفر آستینش را کشید:
-صبر کن.
سهیل ایستاد،بی آنکه برگردد،صدای پر از خواهش نیلوفر به گوش جانش پر شد:
-نمی خواهم اینطوری از هم جدا بشیم،با این همه دلخوری!می خوام خاطره ی آخرین دیدارمون برای هر دومون خوشایند باشه.
هیچ وقت ،هیچ مردی رو اندازه ی تو دوست نداشتم،خودت هم اینو می دونی.
این را گفت و این بار دستش را پرتمنا به سوی او دراز کرد.همان دم ،صدای زنگ موبایل بلند شد و در صدای کوبش های قلبش در هم آمیخت.
مشفق بود یا آتیه؟! آن لحظه مهم نبود،گویی که هیچ اتفاقی در کائنات مهم نبود.آن لحظه او بود و وجودی پر از عشق و نیاز و ضربان قلبی که هر دم بالا می گرفت.
قدمی پیش گذاشت و باز هم اسیر افسونگری شب سیاه نگاه معشوقش شد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.