معرفی کتاب رک و صریح حرف بزن اثر استیو هاروی
بهخوبی میتوانستم صدای پاشنههای کفشش را روی کف سیمانی خیابان بشنوم که داشت تندتر و تندتر و بلندتر و بلندتر میآمد. او سه طبقه پارکینگ طبقاتی را بالا آمده و باعجله از آسانسور بیرون پریده بود و داشت در وسط پارکینگ میدوید و میخواست قبل از اینکه سوار ماشینم شوم یا شروع به حرکت کنم، جلویم را بگیرد و با من صحبت کند. بهمحض اینکه پشت فرمان نشستم، به من رسید و درحالیکه دست چپش را جلوی صورتم تکان میداد و بر اثر دویدن نفسش بند آمده بود، با صدای بلند صدا زد: «استیو هاروی! استیو هاروی! من… حلقه را… گرفتم.» او درحالیکه بهسختی نفس میکشید، نفسی تازه و سپس دوباره شروع به حرف زدن کرد: «شما گفتید یکی از شرایط لازم ازدواج این است که به او بگویی اگر میخواهی باهم ازدواج کنیم، باید یک حلقه بدهی. استیو هاروی، من هم همان کاری که شما گفتید، انجام دادم و حلقه را گرفتم. قرار است هفته آینده ازدواج کنیم.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.