چاقاله بادوم یه دندونش لق شده بود، شکسته بود مامان جونش با دستمالی چونه ی اون رو بسته بود چاقاله بادوم گریه می کرد: «آخ دندونم، وای دندونم دوست دارم آجیل بخورم اما دیگه نمی تونم.» باباش می گفت: «بچه ای که آجیلو این طور بخوره باید به جای آجیل ها سوزن دکتر بخوره»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.