فصل اول کتاب راسته کنسرو سازان
فروشگاه لیچانگ[۳] گرچه در پاکی نمونه نبود، در فراوانی معجزه میکرد. کوچک بود و انباشته، اما در آن تک اتاق آدم میتوانست هرچه را که میخواهد و لازم دارد تا عمری را بگذراند و خوش باشد، پیدا کند. از لباس گرفته تا غذا، هم تازه و هم کنسرو، عرق و توتون و لوازم ماهیگیری و ماشینآلات و قایق و طناب و کلاه کپی و تکههای گوشت خوک. در فروشگاه لیچانگ میشد جفتی دمپایی و کیمونوی[۴] ابریشمی خرید و نیم چتولی[۵] ویسکی و سیگار برگ تهیه دید. در هر حال که بودی میشد چیزی مناسب حالت بیابی. تنها جنسی را که لیچانگ نداشت آن سوی تکه زمین لخت در خانهی دورا[۶] گیر میآمد.
فروشگاه از سپیدهدم باز بود و بسته نمیشد تا آخرین ولگرد سرگردان سکهی ده سنتیاش را خرج میکرد یا به راحت شب میرفت. نه اینکه لیچانگ آزمند بود، نه، اما اگر کسی میخواست پول خرج کند، او دستیاب بود. موفقیت لی در میان مردم همانسان که دیگران را شگفتزده میکرد برای خودش شگفتیآور بود. در طول سالیان همه در «راستهی کنسروسازی» به او بدهکار بودند. لی هرگز مشتریهایش را در فشار نمیگذاشت. اما آنگاه که حساب بالا میرفت، نسیه دادن را کنار مینهاد و مشتری پیش از آنکه راهش را جای دیگر کج کند حسابش را میپرداخت یا برای پرداختنش کوشش میکرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.