قسمت هایی از کتاب از پس پرده های مه آلود
… کمرش که نشکسته. گردنش که خرد نشده. چرا کارش را درست انجام نمی دهد؟ جنب وجوش هر فعلی دست اوست. افعال لازم و کمکی، بویژه افعال متعدی. [ ببین! دوست ندارد به این «بویژه» تن بدهد. حتا «مخصو…»ی مخصوصن را هم می نویسد. با حرکت نیرومند دستم ناگزیر به حرفم گردن می نهد]. مصداق بارز چموشی ست. [ از این یکی خیلی خوشش آمده؛ از نوشتن مصداق بارز بال درآورده ست]. اما «چموشی» حالش را بد می کند. نوکش را به گوشه ی کاغذ گیر می دهد. می نویسد:« مصداق بارز خموشی ست». این یکی را بهتر درآورده. خموشی را از چموشی بهتر می داند. «خموشی کاری به کار کسی ندارد. تصمیم گرفته حرف به دردبخوری نزند. زبان به دهان بگیرد. لام تا کام چیزی نگوید. اگر پس گردنی و زور دو انگشت قلچماق پشتش نباشد، پاک لالمانی می گیرد. با این همه نمی توانم خیلی زیر فشار قرارش بدهم. اما نباید لی لی به لالایش بگذارم. بگذارم کمی پیش برود…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.