در آغاز کتاب از عشق و شیاطین دیگر می خوانیم
روز ۲۶ اکتبر ۱۹۴۹ روزى نبود که با اخبار مهم به همراه باشد. استاد کلمنته مانوئل زابالا[۱] سردبیر روزنامه، که اولین فعالیت نویسندگىام را به عنوان گزارشگر، پیش او طى کردم، با دو سه پیشنهاد ساده کنفرانس صبحگاهى را به اتمام رساند. به هیچ یک از دبیران وظیفه خاصى محول نکرد. دقایقى بعد مطلع شد که قصد دارند مقبرههاى معبد سابق سانتاکلارا[۲] را نبش کنند، و سردبیر بدون کمترین انتظار و چشم داشتنى به من مأموریت داد : «برو سرى به آن جا بزن و ببین نظرت چیست.» از صد سال پیش معبد تاریخى کلاریسینىها[۳] به جاى بیمارستان مورد استفاده قرار مىگرفت و اکنون قرار بود فروخته شود و به جایش هتلى پنج ستاره بنا گردد. اتاق جانبى و ارزشمند عبادتگاه به خاطر ریزش سقف آجرى درگذر زمان، تقریبآ بدون حفاظ به حال خود رها شده بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.