معرفی کتاب به کسی مربوط نیست اثر جومپا لاهیری
وقتی روما دربارهی آمدن پدرش با آدام صحبت کرد پاسخ او «عالی شد. حالا میتونه در غیاب من کمک تو باشه» بود. ولی روما چنین عقیدهای نداشت. مادرش کسی بود که میتوانست به او کمک کند، مدیریت آشپزخانه را در اختیار بگیرد، برای آکاش آواز بخواند و مَتَلهای بنگالی به او بیاموزد، و سبد رختها را در ماشین رختشویی خالی کند. روما هرگز یک هفتهی تنها را با پدرش نگذرانده بود. پس از تولد آکاش زمانی که پدر و مادرش در بروکلین به دیدن او میآمدند، پدرش مبلی را در اتاق نشیمن تصاحب میکرد، بهآرامی مجلهی تایم را ورق میزد، بهندرت انگشتی زیر چانهی نوزاد میگذاشت، و در کل طوری عمل میکرد که گویی منتظر است زمان بگذرد. میدانست پدرش آدمی است که به مواظبت نیاز ندارد، و در حقیقت همین مسئله عذاب وجدان بیشتری به او میداد؛ اگر در هند بودند طبیعیترین کار این بود که پدرش به خانهی او بیاید و با او زندگی کند. پدرش حتا اشارهای هم به این مسئله نکرده بود، و پس از فوت مادرش امکان این گزینه هم وجود نداشت؛ آپارتمانشان بیش از حد کوچک بود. ولی در سییاتل اتاقهای اضافی داشتند؛ اتاقهایی که خالی و بدون مصرف مانده بودند. روما میترسید پدرش به مسئولیتی تبدیل شود، فشاری اضافی، و مدام در دستوپای او بلولد بهنحوی که به آن عادت نداشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.