قسمت هایی از کتاب ساقه های رقصان
مازیار دست روی شانه اش گذاشت. همگام با هم به طرف ویلا حرکت کردند. غروب خورشید آسمان بالای سرشان را رنگ نارنجی زده بود . هر دو با عشق نگاهی به هم انداختند. مازیار به اطراف نگاهی انداخت از خلوتی جاده که مطمئن شد همسرش را به عاشقانه ای دلنشین مهمان کرد . آسمان و شالیزار و پرنده هایی که بالای سرشان پرواز می کردند شاهد این عاشقانه ی بی بدیل بودند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.