قسمت هایی از کتاب لمس تنهایی تو
نازک…. صدای فرزین بود،سربلند کردم و نگاهش کردم،دست به سینه مقابلم ایستاده بود.نگاهش را به عمق چشمانم دوخت .به سیگارم پک زدم و دود را نگه داشتم، گر گرفتم،دوباره نگاهش کردم و دود را رها کردم.لبخند زد و گفت: خیلی زیاد سیگار می کشی ، اینو کسی بهت گفته ؟ بعد مقابلم نشست ، به بیرون چشم دوختم ،اما صدایش را شنیدم: تو …هنوزم به خاطر نازنین ناراحتی ؟ تند رفتم توی نگاهش ،خودش را جمع کرد ، با سیگار لای انگشتم به طرفش نشانه رفتم و گفتم: اون نازنین که درباره اش حرف می زنی ….شی نبود،تنها کسم بود می فهمی ؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.