قسمت هایی از کتاب سرشاخه های درخت لیمو
بیست دقیقه بی هیچ کلامی! دور از انتظار بود. نگاهم نمی کرد و من در تمام مدت کوچک ترین واکنش هایش را تحت نظر داشتم. راحتی و سختی همزمان در حرکاتش دیده می شد! چطور؟ چای نوشید و کیکش را خورد. تشکر نکرد، تعریف هم نکرد. روی پله ها یا ایوان ننشست، در تمام مدت سر پا ایستاده بود. گاهی به آسمان نگاه می کرد و گاهی چشمانش سمت ساختمان می چرخید. نه یک گام نزدیک شد و نه فاصله گرفت. موبایلش زنگ خورد و او به سادگی نادیده اش گرفت. و من به زحمت چایم را تا نصفه نوشیدم، گاهی نفسم بند می آمد و زمانی دیگر عامدانه به دنبال آن سرگیجه ی عجیب، عمیق عطرش را سمت ریه هایم هدایت می کردم. گزگز انگشتانم ربطی به سرمای دلچسب هوای نداشت. گوش هایم داغ شده بودند. لایه ی نازک عرق را در تمام مدت پشت گردنم احساس می کردم و بابت بوی بدنم دلواپس بودم. درگیری ذهنی ام از لحظه ی حضورش برای کشف و درک احساسات و تحلیل افکار و عکس العمل های ناخودآگاهم بی نتیجه پیش می رفت. این مرد، مهران بازغی، نا آگاهانه مرا با خودم به چالش کشیده بود .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.