قسمت هایی از کتاب شیدایی
بارش بی امان بارون و صدای تیک تیک برف پاک کن ماشین و بغض و گریه و فریاد شب نیلوفریم را تب دار کرده بود. مبتلا شده بودم به عشق ، به عشقی یک طرفه و سوزان چشمم اگر جان داشت فریاد می زد از سوزش دیدن آن لحظه؛ فریاد می زد از سوختن زیر آن بوسه بی قرار، فریاد می زد از خرد شدن از نادیده گرفته شدن از به باران نشستن؛ فریاد می زد و من چقدر عاجز بودم در مقابل مردی که اخم از یادش رفته بود کنار دلبرش و مستانه دست توی دستش می رقصید. می رقصید و متلاطم می کرد باور دور من را از رسیدن به سراب نگاهش. راستی کی و کجا اینقدر عاشقش شده بودم که حتی تاب دیدن چشمان سیاهش را در تاریکی محض آن شب نداشتم ؟؟ باید حرف می زدم باید با کسی که عشق را می شناخت حرف می زدم . کسی که خوب می شنید و کمتر سرزنش می کرد دل سر کشم را از عاشق شدن مردی که عشق قبل از من لانه کرده بود در چشمهای سیاهش …
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.