قسمت هایی از کتاب بوسه ای که هرگز فراموش نشد
دستپاچه توی کیفم دنبال کلید می گشتم، دستی از پشت سر، گوشه ی مانتوام را گرفت و به سمت خود برگرداند. نگاهم در نگاهش گره خورد، چشم هایی که روزهای متوالی برایش اشک ریخته بودم و ثانیه ها و ساعت ها منتظر برگشتنش بود. نگاهی که اویل دوران شبابم عمیق عاشقم کرده بود. او که نوش داروی بعد از مرگ سهراب بود ، کاوه …. مانتویم را کشید به سمت خودش رو به رویم ایستاد و سرش را نزدیک کرد . لبانم قدرت حرف زدن نداشت، چانه ام می لرزید .. اشک روی گونه هایم سر می خورد، بازوانم لای هر دو دستش گیر بود . با لحن تندی گفت : – کجا؟ از من فرار می کنی؟ وایستا می خوام باهات حرف بزنم، منم کاوه … فشاری به سینه اش دادم و خودم را عقب کشیدم تا دستانش بازوانم را ول کند……
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.