قسمت هایی از کتاب شفق
چرا در رو قفل کردی؟ باخونسردی بی سابقه ای شروع به گشودن دکمه های پیراهنش کرد . حس کرد الان است که ازوحشت پس بیفتد . با صدای لرزانی که ترس در آن موج میزد گفت : – چرا داری دکمه های لباست روباز میکنی ؟ کیان که پیراهنش را درآورد به سمت کمد لباس رفت . – میخوام لباسمو عوض کنم . ازنظر تو اشکالی داره ؟ – مگه نمیخوای بری خونه ؟ – نه قراره امشب اینجا پیشت بمونم .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.