قسمتی از کتاب طعم شاهتوت
صدای جیغ زن همهی افراد حاضر را به سمتشان چرخاند و نفس آیلین چند دقیقهای بدون دم و بازدم ماند.
-بیپدر و مادر. الهی ذلیل بشی الهی به خاک سیاه بشینی که منو به خاک سیاه نشوندی، خجالتم نمیکشه اومده اینجا.
همان جا روی زمین نشسته بود و هر کار میکرد نمیتوانست از زیر دست زن چادر به سر بیرون بیاید.
ضربهها به سر و صورتش کوفته میشد و فقط سعی میکرد دستهایش را جلوی صورتش بگیرد تا بیشتر مورد اصابت دستهای پر سوزش قرار نگیرد.
صدای مردی از چند قدم دورتر با صدای همهمه همراه شد:
– خانم چی کار میکنی! کشنیش لامروت!
زن از کتک زدن آیلین دست کشید و مشتهایش را در سینه خودش کوبید، آنقدر کوبید تا روسری بسته شده زیر چادرش کنار رفت و سنجاق آن باز شده روی سینه میکوبید و ضجه میزد، مشت میکوبید و فریاد میزد.
– این بیهمه کس، بیهم زبونم کرد. این نامرد دختر مو ازم گرفت. این لامروت چراغ خونمو خاموش کرد. الهی که داغ فرزند ببینی …
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.