قسمت هایی از کتاب ضربان تنهایی
آن قدر به همه چیز فکر کردم که سرم به دوران افتاد. قلبم سنگینی می کرد. چشمان خسته و خواب آلودم پذیرای خواب نمی شد و می سوخت. به خاطرات خوش گذشته برگشتم. به سروش فکر کردم و به روزهای شادم. به خودم، مانی، سروش و زندگی مشترکی که داشتیم. به روزهایی که احساس می کردم به سروش علاقمندم و دلم می خواست او هم به من علاقه داشته باشد. به روزی که جلوی در آموزشگاه دیدمش. به اینکه چقدر غافلگیر شدم. یاد همه ی خاطرات خوش گذشته حالم را بهتر کرد. آرامم کرد و خوابیدم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.