قسمت هایی از کتاب بهشتی در خیال
نگاهم به چشم های موجود ظریفی که تنها چند دقیقه از حیاتش می گذشت خیره مانده بود. دیدن این معجزه الهی تنها چیزی بود که مرا زنده نگه می داشت و به من نیروی برای ادامه می داد . خسته بودم نه از کار ، بلکه از زندگی ، از انتظار ، از تنهایی و چقدر دلم می خواست به کسی تکیه کنم ، تا کمی از سنگینی این بار کاسته شود ، اما کسی نبود همه از من گریخته بودند… گرچه بخاطر اشتباهاتم امروز تنها بودم اما از این تنهای به تنگ آمده و دلم کسی را می خواست که غمخوار شب های تاریک زندگیم باشد . نوزاد را به جای دستان بی قرار مادرش به دستان پرستار سپردم ، نمی دانم شاید حسودیم می شد ، شاید دلم می خواست من هم صاحب زندگی بودم … اما نه ، به دنیا آوردن یک نوزاد قشنگ ترین حس باقی مانده در زندگی من بود .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.