قسمت هایی از کتاب زیر سقف عشق
آخرین روزهای آبان ماه سرخوش و بی خبر رو به اتمام بود. اشعه های خورشید با لجاجت از گوشه و کنار پرده به داخل اتاق سرک می کشید. نگین از لحظه لحظه خواب صبحگاهی اش لذت می برد و با اینکه صدای مادرش را می شنید،اما دلش نمی امد که از رختخواب جدا شود. هنوز دوست داشت کمی بیشتر بخوابد. بالاخره با سستی و بی حالی از زیر پتو بیرون آمد و کش و قوسی به اندام زیبا و دخترانه اش داد. طبق عادت همیشگی به آینه نگاهی انداخت و با عجله موهای بلند و سیاهش را که تا کمرش می رسید بدون اینکه شانه بزند با کش بست و از اتاق خارج شد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.