قسمت هایی از کتاب وعده های آسمانی
همه جا رو مه گرفته بود داشتم به سختی توی اون مه راه می رفتم و اطرافم رو نمی دیدم . هوا خیلی سرد بود از شدت سرما میلرزیدم و به خاطر ترسی که داشتم عرق کرده بودم. با دستام بازوهامو گرفته بودم تا بلکه کمی گرمم بشه اما هیچ فایده ای نداشت . زیر پاهام سنگریزهای ریز و درشتی بود که هر لحظه امکان داشت به زمین بیفتم . از بین درختهایی که به آسمون قد کشیده بودند می گذشتم که ناگهان دختری رو جلوم دیدم که هیچ مویی روی سرش دیده نمی شد….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.