قسمت هایی از کتاب امیرسالار
با خود گفت اگر در بدترین شرایط زندگی هم قرار بگیرم به طرف خلاف نمی رم… سپس نگاهی به آسمان انداخت، خورشید کم کم خداحافظی می کرد و شب می خواست چادر سیاهش را به سر کند و آسمان را بپوشاند. می دانست حالا دیگه همه در خانه نگرانش هستند و به طرف ایستگاه تاکسی حرکت کرد و جلوی اولین ماشین را گرفت و گفت: دربست…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.