قسمت هایی از کتاب طلوع خاکستری
طلوع خاکستری هوا ملایم ودلنواز بود و گاهگاهی نسیم خنکی صورت رت نوازش می داد ولی او در چنین هوایی که هر کسی را به وجد می آورد،تمام بدنش عرق کرده بود.او یاسمین بود زنی که می توانست بهترین آینده را پیش رو داشته باشدولی به خاطر اشتباهاتی که در جوانی مرتکب شده بود سیر زندگی اش از سعادت خارج شده بود. دائما زیر لب زمزمه می کرد که لعنت بر خودم باد در هاله ای از گذشته صورت پدرش را به یاد می آورد که در میانسالی چین وچروکهای پیری روی صورت پدرش روی آن نقش بسته بود و با غم و اندوه فراوان که از صدایش نیز نمایان بود…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.