قسمت هایی از کتاب ساغر
تازه خوابم برده بود که موبایلم زنگ زد: فرزاد- الو… فرزین… الو! – تویی فرزاد؟ فرزاد – اگه خدا قبول کنه! – دیوونه می دونی ساعت چنده؟ فرزاد- بابا مرغ ها هم الان بیدارن به خدا! – می خوام بخوابم، بعدا زنگ بزن. فرزاد- اا قطع نکنی آ! کارت دارم. – واسۀ فردا، فعلا شب به خیر. فرزاد- می گم کارت دارم اون وقت می گی شب به خیر!؟! – فرزاد! اصلا حوصله ندارم. چرا نمی فهمی تو؟! فرزاد- الان یه چیزی بهت می گم که حوصله ات بیاد سر جاش. – پس جون بکن. فرزاد- حالا که اینجور شد اصلا نمی گم! – به درک!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.