اثر مسکن ها آن قدری قوی بود که در حالتی بین خواب و بیداری به سر میبردم.
اما هر چیزی را که مربوط به او بود را خوب حس میکردم، مثل صدای سه بوق کوتاه و پشت سر هم ماشینش
مثل کشیده شدن چرخهای ماشین او روی سنگ ریزه ها و صدایش که از همان درب باغ بلند شد.
-یغما این جاست؟
و جواب کیومرث خان که گفت:
-زود اومدی خوش غیرت.
بعد سه روز تازه اومدی میپرسی زنت این جاست یا نه؟
دستهایشان که میخواستند شال را روی سرم بیندازند کنار زدم.
نیم خیز شدم که مهین جون به کمکم آمد. منی که تا همین نیم ساعت قبلترش، برای رفتن به دستشویی هم نیازمند کمک بودم و توان و جان از پاهایم رفته بود، حالا قبل از این که مهین جون دست زیر بازویم بیندازد، ایستادم و سمت پنجره رفتم.
گوشه ی پرده را کنار زدم و دستم روی قلبم چنگ شد و زمزمه کردم.
-عمران
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.