نگاهش کردم و او بازویم را کشید و به سینه اش سنجاق شدم. در این فضای اندک فی ما بینمان ، می شد دانه دانه به نفس هایش را شمرد . این مرد ، فارغ از عطرهای خارجی گران قیمتش ، دنیا به دنیا بوی تن داشت. از آن ها که آدم می خواهد با آن ، دم عمیق بگیرد. بادم ندهد. حس کند زنده است. اصلا آدم کاهی دلش می خواهد ، خفه شود اما بازدم این عطر را تحویل ندهد. اصلا کاش می شد، این مرد را همین جا نگه داشت. در لوکیشن سنجاقیت من به سینه اش. کاش می شد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.