_ با من ازدواج کردی که هر دومون رو عذاب بدی؟ از کی داری انتقام می گیری؟ از من یا خودت؟ بی حرکت می ماند. کنار کنسول می ایستم و بغض صدایم را به ارتعاش می اندازد. _ داری حالم رو بدتر می کنی! چند ماهه که هر ثانیه دارم میمیرم و نمیمیرم! چرا یه جوری رفتار می کنی که بیشتر از خودم بدم بیاد؟ بالاخره برمی گردد به سمت من فروپاشیده و امان از لبان کج شده اش. امان از نیشخندی که عمیق است و پررنگ. _ دلت براش تنگ شده؟ صدایش خصمانه است و من شوک زده نگاهش می کنم. انتظار شنیدن این جمله را ندارم. _ می پرسی دارم از کی انتقام می گیرم؟ چهره اش بی تفاوت و یخ زده است اما صدایش… غرق در یک خشم ترسناک است. _ دارم از همه انتقام می گیرم. از تو…از خودم…از اون مرتیکه ی بی ناموس…از داداشای بی غیرت تو…از خونواده ام که باعث شدن سر از اون شهر در بیارم و با تو آشنا بشم…از همه…می شنوی؟ تن صدایش لحظه به لحظه اوج می گیرد. یک قدم به من نزدیک می شود و بی تفاوتی از چهره اش نیز می گریزد. خشم تنها حس نگاه و لحنش می شود. _ از صبح تا شب برای کی گریه می کنی؟ زن منی اما دلتنگ یکی دیگه! زن منی اما چشمات گریونه برای یکی دیگه! فکر می کنی من خرم؟ فکر می کنی نمی فهمم حال بدت به خاطر دوری از اون حرومزاده اس؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.