_دیدی پوست نارنگی رو که باز می کنی بوش می پیچه انگار که اون باغ درختای نارنگی جاده نمک آبرود و آوردی توی خونه؟ پوست دستت بوی عطرشو می گیره، یه جوری که تا چند دقیقه هر نفسی می کشی سینه ت پر میشه از عطر نارنگی… عطر و بوی توام برام حکم همین پوست نارنگی رو داره! هرجا باشم و تو نزدیکم باشی، بوتو حس می کنم! اون روز… چند دقیقه قبل از اینکه جلوی در آموزشگاه ببینمت، بوی تنتو حس کردم. فکر کردم باز زده به سرم اما تو بودی که نقاشی های دختر بچه رو از روی زمین برداشتی. گمونم یاد نقاشی سیاه و سفید خودت افتاده بودی… اسمشو چی گذاشته بودی؟ شهر زیبا! به پهلو شد و مشتش را باز کرد. پوست نارنگی ها از میان مشتش سقوط کردند و افتادند روی رادیاتور… _همه پوست پرتقال می ریزن تو آتیش تو اما پوست نارنگی مینداختی! مهتاب تو هنوزم توی بیست سالگیت موندی، هنوزم بعد پوست گرفتن نارنگی ها دستاتو میمالی به پوستشون و بو می کشی. نارنگی بوی اون روزای سرد و می ده که از در آموزشگاه می دوییدی داخل، می رفتی دستاتو می گرفتی روی بخاری، اون وقتا سردی دستا به دمای هوا بود و گرمیش به داغی بخاری! اون وقتا… کی می دونستم دوری چیه! دلتنگی چیه؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.