یک جای کار می لنگید، یک جای حرف ها، عاشقانه ها و یک جای آغوش ها، بوسه ها، یک جای مولانا خوندن ها و شاید تمام این مرد آشفته می لنگید که هنوز نگاهم، شش دانگ حواسم و تتمه ی قلب در حال جون دادنم پی خمیدگی شونه هاش بود، پی تاب و قرار فراری از نگاهش و پی لب هایی که مدام برای گفتن حرفی باز می شد اما صدا نداشت، کلمه نداشت و شاید هم دل گفتن. یک جای دلسردی ای که نبود و نمی خواستم هم که باشه و نمی تونستم بودنش رو تحمل کنم، قرص نبود که من هم چنان من نبودم، نگرانی مجسمی بودم که نگاه می شدم و می پیچیدم میون بوی تن این مرد خطاکار و می غلتیدم لابه لای دلواپسی هاش و این درحالی بود که تمام من تو شبی اسیر شده بود که هراس فغان های اسما برای همیشه قعر اون دره ی لعنتی خاموش شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.