بخشی از کتاب یک عشق سوان
برای اینکه کسی به “هستهی کوچک”، به “جمع اندک”، به “دستهی کوچک” وردورَنها بپیوندد، یک شرط کافی ولی ضروری بود و آن اینکه بهطور ضمنی مرامنامهای را بپذیرد که یکی از موادش این بود که نوازندهی پیانوی جوانی که آن سال مورد حمایت خانم وردورَن بود و دربارهاش میگفت “نباید گذاشت کسی واگنر را به این خوبی بنوازد” قادر است پلانته و روبِینشتاین را “در جیبش بگذارد” و اینکه تشخیص دکتر کوتار از دکتر پوتَن بهتر است. تمام “تازهواردهایی” که وردورَنها نمیتوانستند متقاعدشان کنند که مهمانی آدمهایی که به خانهی آنها نمیرفتند بینهایت کسلکننده بود بلافاصله حذف میشدند. از آنجا که زنها در این موارد و برای وانهادن هرگونه کنجکاوی اجتماعی سرکشتر از مردها بودند و میخواستند خودشان حالوهوای محافل دیگر را دریابند، و ازطرفی وردورَنها حس میکردند این روحیهی کنجکاوی و این ابلیس بازیگوشی میتواند به دیگران نیز سرایت کند و انسجام این معبد کوچک را برهم زند، بهتدریج تمام “پیروان” مؤنث را حذف کرده بودند. بهجز زن جوان دکتر، آن سال محفلشان تقریباً محدود شده بود بــه یـک هـرزه ـ دربـاری، مادام دو کرسی (هرچند، خانم وردورَن خودش زن پرهیزکاری بود و از خانوادهی محترم بورژوازی بینهایت ثروتمند و کاملاً ناشناختهای میآمد که تعمدا کمکم هرگونه رابطهای را با آن قطع کرده بود) که خانم وردورَن او را به نام کوچکش، اُدت، میخواند و میگفت “ماه است”، و به خالهی پیانیست که به نظر میرسید سرایدار بوده؛ زنانی عامی و بهقدری سادهلوح که میشد متقاعدشان کرد که پرنسس دو ساگان و دوشس دو گرمانت ناچار بودند به آدمهای وامانده پول بدهند تا در مهمانیهای شامشان شرکت کنند، و اگر از آنها دعوت میشد که به خانهی این دو خانم سرشناس بروند، سرایدار پیشین و زن هرزه با اکراه رد میکردند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.