قسمتی از کتاب آن که به من ستاره بخشید اثر جوجو مویز
راستش بدجوری گیر افتادم.
مارجری اخم کرد: تو گیر نیفتادی
گفتنش برای تو راحته. تو خونه داری، بلدی چطور از خودت مراقبت کنی.
آلیس، تو مجبور نیستی طبق قوانین اونا پیش بری. مجبور نیستی طبق قوانین هیچکس پیش بری. به جهنم، اگه دلت میخواد میتونی همین امروز شال و کلاه کنی و برگردی انگلستان.
نمیتونم…
میخوام یه چیزی بهت بگم. (ناگهان بازوی آتیس را محکم گرفت.)
همیشه یه راهی برای فرار از موقعیت هست. شاید زشت باشه، شاید حس کنی زمین زیر پات میلرزه و نابود میشه، اما هیچوقت گیر نیفتادی آلیس. از من به تو نصیحت: همیشه یه راهی هست.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.