قسمت هایی از کتاب از قبیله ی مجنون
هیچ کس نمی توانست تو را دوست داشته باشد. رضای انجمن را حتی مورچه های سوراخ های کنج دیوار هم دوست نداشتند. هیچ کس نمی توانست کلماتت را دوست داشته باشد وقتی تیغ نقدت آنقدر برنده و نگاهت کوبنده بود. هیچکس دوستت نداشت چون دوست داشتن بلد نبودی. آدم ها برایت موجوداتی بودند که سطح توقعت از زندگی را به صفر می رساندند. همان چیزی که می خواستی؛ درگیر هیچ چیز و هیچ کس نباشی.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.