می دونی… فیروزه سنگ خیلی گرونی نیست… ولی خیلی اصیله. ارزش بعضی چیزها به اصالتشونه، نه به قیمتشون. و یه سنگریزه ی کنده شده از لبه ی سکو برداشت و بین انگشتهاش نگه داشت. بعد سمت سالار گرفت. سالار متوجه منظورش شده بود. اخمی کرد و کف دستش رو جلو برد. سنگ روی دستش افتاد و غلتید. یه تیکه ی براق و فیروزه ای رنگ از گوشه ی کاشی زرین. با این حرف ها میخواست به سالار بفهمونه که به اندازه ی کافی اصیل نیست… که دستش به زنها خورده و مثل اون، خودش رو از دنیا مخفی نکرده!! سالار پوزخندی زد و در حالی که دستش رو مشت میکرد از جا بلند شد. آهسته گفت:
وقت رفتنه.
و خودش زودتر راه افتاد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.