قسمت هایی از کتاب بی حد و مرز
«چقدر احمقم.» «متوجه نمیشم.» «من خنگ تر از اونم که چیزی یاد بگیرم.» این جملات در دوران کودکی و بلوغ ورد زبان من بودند. روزی نبود که به خودم نگویم احمق و گندذهن هستم و هرگز چیزی یاد نخواهم گرفت و در زندگی آینده ام هیچ نخواهم داشت. اگر قرصی وجود داشت که مغزم را شارژ و مثل آب خوردن باهوش ترم می کرد (مثل قرصی که در فیلم بی حدومرز در سال ۲۰۱۱، با بازی بردلی کوپر دیدیم)، هرکاری می کردم که یکی از آن قرص ها داشته باشم. مادرم می گفت بعد از آن اتفاق، من دیگر مثل سابق نشدم چرا که همیشه کودکی پرانرژی و با اعتماد به نفس و کنجکاو بودم اما بعد از حادثه، بسیار ساکت و در یادگیری دچار مشکلاتی شده بودم؛ تمرکز برایم بسیار مشکل شده بود، نمی توانستم حواسم را جمع کنم و حافظه ام افتضاح بود. همان طور که احتمالا حدس زده اید، مدرسه برایم مثل کابوس شده بود. معلم ها آن قدر حرفشان را تکرار کردند که بالاخره یاد گرفتم تظاهر به فهمیدن کنم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.