خلاصه کتاب:
روشنا از بد روزگار پا به خانه ی یکی از اقوام دور می گذارد. زندگی مادرش رو به نیستی رفته و پدرش پشت میله های زندان انتظار حکم نهایی دادگاه را می کشد. بودن هر روزه ی شهاب در کنارش، دل روشنا را بی تاب می کند و شهاب اما…
از متن کتاب:
همه چی داشت خوب پیش میرفت.دلخوریهای بین من و تو هم کمرنگ شده بود و اگه پای نازنین و تلفنهای مشکوکش به میون نمیاومد،هیچکدوممون این همه غم و تنهایی رو تجربه نمیکردیم.
روزی که تو و جواد تو رستوران بودین و برای چندمین بار زنگ زد شرکت،سعیدی هم که مرخصی داشت اومده بود بهم سر بزنه.وقتی دید با اون تلفن بهم ریختم و آشفته شدم اونم همراهم اومد.به نظرش همهچیز مشکوک میآمد؛هم اون تلفن،هم جوونی که تو باهاش قرار داشتی.اصرار کرد ته و توی این قضیه رو دربیاره و نذاشتم.به نظرم بودن تو کنار اون پسر و طرز نشستن و رفتارت اونقدر واضح و روشن بود که جای هیچ شک و تردیدی رو باقی نمیذاشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.