قسمت هایی از کتاب تا تباهی
نگامو از توی آیینه دزدیدم …نمیخواستم واقعیتی که چشمام داد میزد و باور کنم … یادمه یبار به جایی خوندم اگه کسی رو به خاطر قیافش دوست داری این عشق نیست و تحسینه اگه اونو به خاطر خوبیاش دوست داری این عشق نیست و احترامه ولی وقتی کسی رو بی دلیل دوست داشتی بدون این عشق واقعیه … آدم رو راستی بودم باید اعتراف میکردم بی دلیل دل بستم …… دل بستم به مردی که زن داره …به مردی که بچش تا چند وقت دیگه به دنیا میاد … همیشه که نباید اتفاق خارق العاده ای بی افته تا دلت بلرزه … گاهی دلت بی دلیل بند میشه به چیزای کوچیک … به محبتای ریزه میزه ای که میبینی از این و اون …. مشتمو باز کردم و خیره شدم به صدف …..
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.