با سری افکنده به حرفهایم گوش داد و بعد بند انگشتش را مانند بچه غمگینی گاز گرفت. اما در نگاهی که به من انداخته بود، هیچ حالت بچگانهای به چشم نمیخورد. نگاهش هشیاری تکان دهندهای داشت و درد غریبی در آن موج میزد. احساس کردم که او در این گرفتاری خانوادگی از همه بیشتر رنج میبرد. در ژست و لحن صدایش واماندگی خاصی احساس میشد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.