«رودی به نام زمان»، رمانی نوشتهٔ میا کوتو است. این رمان گزارش مرگ انسانی پیر و زندگی خانوادهای بزرگ را روایت میکند. «رودی به نام زمان»، از زوایای مختلف ازجمله زاویهدید فرد متوفی و جنازهاش روایت میشود. زمان روایتها هم خطی و پشت هم نیستند، بلکه زمان در این اثر بههمریخته است. حالات آدمهای قصه، افسونشده و چیزها و اشیای درون اتفاقات هم منفرد هستند. در اینقصه اجداد خانواده بزرگ، ساکن عالم برزخ هستند؛ جاییکه نازاده و مردهزادهها و زامبیها جولان میدهند. راوی اصلی داستان اینکتاب، ماریانو، نوهٔ خانواده است که از شهر فراخوانده میشود تا پدربزرگش را در جزیره به خاک بسپارد و به همیندلیل، از تحصیل بازمیماند.
این رمان ۲۲ فصل دارد که بهترتیب عبارتاند از: «در شامگاه زمان»، «نام برانگیخته زندگانی»، «ملافهٔ عشق»، «اولین نامهها»، «پیشگویی مرگ پدر فناناپذیر»، «ایزد و ایزدان»، «یک خر اسرارآمیز»، «بوی عشقی غایب»، «بوسهٔ مرده در مرگخواب»، «سایههای دنیای بینور»، «شکهای شدید، زنهای پرشور»، «دیدار با گورکن»، «گردی بس سفید»، «خاک نفوذناپذیر شد»، «رویا»، «عقاید یک جانور»، «در زندان»، «شعله بر آب»، «یونیفرم برگردانده میشود»، «افشای راز»، «لطافت باران» و «واپسین نامه».
میا کوتو در این کتاب خواننده را به جزیرهای میبرد که گذشته، حال و آینده در آن دوشادوش یکدیگرند و مرده، حضوری پرهیاهو دارد.
در بخشی از متن کتاب آمده است: «پدرم به شهر آمده بود تا از برادر خود، اولتیمیوی اکنون ثروتمند، کمک بخواهد. نمیتوانم تصور کنم دقیقا از او چه میخواست: شغل، کسبوکار یا قوموخویشی که راهش را هموار کند. میدانم که اولین بعدازظهر به دیدن عمو اولتیمیو رفت. هیچکس نمیداند چه حرفهایی با هم زدند، اما هرچه شد، دل پدرم از آن پس شکست. آخرین در بهشدت در درونش بسته شد. وقتی به خانهای که در آن اقامت داشتم رسید، لب دوخت و ساکت ماند. چندین و چند روز، در اتاق را به روی خود بست. تقریبا محال شده بود که هریک زندگی مستقلی داشته باشیم. از یکدیگر دوری میکردیم؛ هر وقت یکی بود، دیگری نبود. یکبار گفت میرود سراغ خانواده لوپز، پدر و مادر تعمیدی پرتغالی من. اما خیلی دیر بود. پدرم نمیدانست آنها به پرتغال برگشتهاند. میگفتند با رژیم جدید سر سازگاری نداشتند. هیچکس از دلایلی خصوصیتر خبر نداشت. وقتی پیش خانواده لوپز بودم، میدیدم که دونا کنیسهسائو در هر فرصت برمیگردد به جزیره. هرگز عذر و بهانه کم نبود: تازه برگشته بود که باز سوار کشتی مسافربر میشد و از عرض رود راهی لواردوچائو میشد.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.