معرفی کتاب سرنوشت بشر اثر آندره مالرو
سرنوشت بشر داستان تلخی ست. داستان تلخی هاست. داستان زندگی تلخ و سراسر محنت آدمی ست بر کره ی خاک. سرنوشت بشر داستان زندگی یک پارچه متناقض انسان است در این جهان. زندگی ناسازی که بودش هم بسته ی مرگ است، هم بسته ی نبودش.
سرنوشت بشر داستان همه ی انسان هایی ست که تنها و تنها یک بار فرصت آزادانه زیستن نصیب شان شده اما همین یک بار هم آن قدر در چم وخم سیاست و جنگ و قدرت تابیده و پیچیده که تا بیایی بفهمی چه شده و تو کجای کاری، تمام شده یا نیمه کاره نابود می شود.
داستان داستان انسان هایی ست که برای به دست آوردن آزادی و حق حیات انسانی چاره ای پیش پای شان نیست جز مرگ. باید خود را به کشتن بدهند تا از دست «قدرت»ها رها شوند و دست کم به آزادی پس از مرگ برسند.
داستان داستان رویارویی حقیقت است با واقعیت. حقیقت این است که تو زنده ای و زندگی می کنی و می خواهی از هر آن چه هست و نیست، بهره ببری و لذت ببری و استفاده کنی؛ اما واقعیت این است که در روزگار و سرزمین و جامعه ای گند و نکبت و رو به تباهی پا به زندگی گذاشته ای و ناچار، باید از همه چیز چشم بپوشی، حتا از خود آن زندگی.
سرنوشت بشر سرنوشت جوانانی ست که با هزار امید و آرزو شب وروز تلاش کرده اند و کار کرده اند و درس خوانده اند و روح و جسم خود را پرورش داده اند تا در آینده ای رویایی که برای خود ترسیم کرده اند کام دل شان را از زندگی بگیرند. اما دریغ که «سرنوشت» همان نیست که آن ها می خواهند. سرنوشت می خواهد آن ها آماده شوند، تلاش کنند، عرق بریزند اما نه برای زندگی بلکه برای مردن. مردن به بهای زندگی. زندگی به شرط مرگ. و حال همه ی اندیشه ی بشر را در طول تاریخ روی هم بریزید تا این گره کور تناقض را باز کند. (و این تعبیر دیگری ست از نام کتاب: زندگی را به شرط مرگ به تو داده اند.)
سرنوشت بشر داستان همه ی انسان هایی ست که تنها و تنها یک بار فرصت آزادانه زیستن نصیب شان شده اما همین یک بار هم آن قدر در چم وخم سیاست و جنگ و قدرت تابیده و پیچیده که تا بیایی بفهمی چه شده و تو کجای کاری، تمام شده یا نیمه کاره نابود می شود.
داستان داستان انسان هایی ست که برای به دست آوردن آزادی و حق حیات انسانی چاره ای پیش پای شان نیست جز مرگ. باید خود را به کشتن بدهند تا از دست «قدرت»ها رها شوند و دست کم به آزادی پس از مرگ برسند.
داستان داستان رویارویی حقیقت است با واقعیت. حقیقت این است که تو زنده ای و زندگی می کنی و می خواهی از هر آن چه هست و نیست، بهره ببری و لذت ببری و استفاده کنی؛ اما واقعیت این است که در روزگار و سرزمین و جامعه ای گند و نکبت و رو به تباهی پا به زندگی گذاشته ای و ناچار، باید از همه چیز چشم بپوشی، حتا از خود آن زندگی.
سرنوشت بشر سرنوشت جوانانی ست که با هزار امید و آرزو شب وروز تلاش کرده اند و کار کرده اند و درس خوانده اند و روح و جسم خود را پرورش داده اند تا در آینده ای رویایی که برای خود ترسیم کرده اند کام دل شان را از زندگی بگیرند. اما دریغ که «سرنوشت» همان نیست که آن ها می خواهند. سرنوشت می خواهد آن ها آماده شوند، تلاش کنند، عرق بریزند اما نه برای زندگی بلکه برای مردن. مردن به بهای زندگی. زندگی به شرط مرگ. و حال همه ی اندیشه ی بشر را در طول تاریخ روی هم بریزید تا این گره کور تناقض را باز کند. (و این تعبیر دیگری ست از نام کتاب: زندگی را به شرط مرگ به تو داده اند.)
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.