قسمت هایی از کتاب سهیلا
نمی دانستم آرایشگر چند عدد پنس و سنجاق برای جمع کردن موهایم استفاده کرده بود. هر چه باز می کردم تمامی نداشت. مجبور بودم قسمت پشت را بالا بگیرم تا درد ناشی از خراشیدگی بر اثر باز کردن کمی کاهش یابد. از طرفی سر و صدایی که بیرون در به گوش می رسید گویی حالا حالاها خاتمه پذیر نبود. زیر چشمی به ساعت شماطه دار روی دیوار نگاهی انداختم. نزدیکی های سه صبح بود. انگار زن عمو خیال داشت کارگر های بیچاره را تا صبح علی الطلوع به کار بکشد تا خانه را به شکل روز قبل از عقد در آورند. چند مرتبه به ذهنم رسید بروم به ریحانه و یاراحله بگویم بیایند و در باز کردن مو هایم کمکم کنند اما هنوز این فکر چرخی در سرم نزده بود پشیمانی ناشی از این که خواهند گفت چرا این درخواست را از شوهرش نکرد، به سراغم آمد. در حالی که سعی داشتم کشی را که اتفاقا خیلی سفت و محکم برای شروع آرایش مو هایم بسته شده بود باز کنم، زیر چشمی نگاهی به حامد انداختم…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.