قسمت هایی از کتاب سیم آخر
-قول دیگه… باشه آناهید؟ این سکوتت یعنی قول… ناامید و خسته ناله زدم: -برم بخوابم؟ آرام پلک روی هم گذاشت و برداشت. این یعنی بروم؟! بازویم را رها کرد، پای بی جانم را کشاندم ته بن بست. دست هایم به کمکم آمدند و خودم را بغل گرفتند تا آرامم کنند! “تنهایی” بدترین و زشت ترین کلمه و حس دنیاست! تنها بودم، نه؟! او هم رفته بود؟! سرم برگشت، نه! همان جا بود، پشت سرم! آرام تر از من قدم برمی داشت، اما نرفته بود! باز برگشتم و به راهم ادامه دادم، به ته بن بست رسیده بودم که کنارم ایستاد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.