قسمت هایی از کتاب شطرنج عشق
شطرنج عشق از پشت پنجره چشم به افق دوخته ام و کوچ پرستو ها را می بینم که هر چه دورتر می شوند بیشتر اوج می گیرند. به خود اندیشیدم به لحظه ها و سالهای از دست رفته که تلاشم برای به اوج رسیدن بوده ولی همیشه در لحظه اوج او مرا وادار به فرود کرده ،به سالهای غربتم می اندیشم که برای فرار از او درد غربت رت به جان خریدم ولی حالا بعد از سه سال باز به جای اولم برگشتم . نمی دانم او بیشتر گناهکار است یا من؟ نمی دانم چطور به او اجازه داده ام که با لحظه های عمرم چنین بازی کند،در حالی که او را مقصر می دانم ولی در اعماق قلبم اعتقاد دارم که می توانستم بارها خود را از دست او برهانم اگر… پرنده خیالم مرا به اولین روز دیدارم با پدر و مادرم بعد از سه سال دوری و غربت برد، ، وقتی سرزده و بدون خبر وارد خانه شدم هردو را بهت زده و حیران از بازگشتم دیدم و خود را به آغوش گرم و مهربانشان سپردم و غم غربت سه ساله ام را با جویبار اشکی که از چشمانم جاری بود تسکین دادم.چه خوب بود آغوش مادر چه لذت بخش بود آغوش پدر و چه زیبا بود در محیط خانه بودن و بوی وطن را استشمام کردن….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.