خوب چشماتو باز کن دختر…. این اتاق همون جایی که بهش میگن دورراهی سرنوشت! به سختی وکورمال کورمال چشم هام رو بارکردم … اما تنها چیزی که دیدم ، آینه بود وتصویر خودم …. مهندس گفت : – به این اتاق میگن اتاق آینه … من از انسی خدابیامرز توی همین اتاق خواستگاری کردم … پدر خدابیامرزم هم توی همین اتاق مادرمو عقد کرد . معنی جملات مهندس رو نمیفهمیدم برای همین چرخیدم و سردرگم نگاهش کردم . مهندس با لبخند مبهمی گفت : – مگه نمیخواستی عروسو ببینی؟! تصویرعروس من ، توی این آینه هاست … حالا خوب نگاهش کن . چشم های متعجبم دوباره دورتادور اتاق چرخید… مهندس بالحن ملتمسانه ای بی وقفه گفت : – میدونم که توخیلی جوونی ومن خیلی پیر، ولی من … من بهت قول میدم … قول میدم خوشبختت کنم ، طوری که حتی توی خواب هم ندیدی … من قبول دارم که همسن بودن ، مهمه .ولی ایمان دارم که چیزایی مهم تر از سن وسال هم هست که میتونه آدمارو خوشبخت کنه …. چیزای مهمی مثل عشق.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.