قسمت هایی از کتاب قلعه دل
داخل سالن کوچک که به عنوان نشیمن از آن استفاده می شد، محمد مبرهن باهمسرش مینو، دخترش نگین وبرادرزاده همسرش نغمه نشسته بود. هرسه چشم به دهان نغمه دوخته بودندتا خودش هروقت که خواست، سرصحبت رابازکند.مینو به عادت همیشگی، نگاهی به تمام گوشه های سالن وحتی جاهایی که به چشم نمی آمدانداخت تا از تمیزی و نظافت همه چیز مطمئن شود. مبل های آمریکایی با پارچه زرشکی تیره وطرح های مثلث ولوزی ومربع به رنگ های سبز وخردلی ونارنجی وآبی، سلیقه دخترش بودکه هماهنگی زیادی با قالیچه های گل ابریشم طرح ماهی تبریز وپرده های حریر شیری با والان ساتن زرشکی داشت. نگاه دقیقش چین های پارچه جلوی دسته های مبل راکاوید، اثری از غباریا پرزنبود. گوشه گوشه میزبزرگ ودومیز عسلی وپایه هایشان را از نظر گذرانید ونفس راحتی ازسر آسودگی کشید. نگران وغمگین بامهربانی به نغمه نگاه کرد. حال برادرزاده اش را درک می کرد وخوب میفهمید که چرا به جای منزل پدرش به خانه عمه آمده است. حال خودش را هم میفهمید. هروقت مضطرب، غمگین یا آشفته بود، حالت وسواس پیدا میکرد. محمود خوب میدانست چراهمسرش با این دقت همه جا را از نظر می گذراند. نگاه خیره او را به گلدانی که روی میز سمت راستش بود دید. گلدان کمی از جای اصلی اش در وسط میز جابجا شده بود. محمود لبخند پرمحبت وگرمی نثار چشم های زیبا وپریشان همسرش کرد وگلدان را سرجای همیشگی قرار دادو با دقتی که از نظر مینو دور نماند، گل های زیبای زرشکی، دارچینی وعنابی را وبرگ های سدری ویشمی را در آن گلدان خوش تراش کریستال، جابجا کرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.