قسمت هایی از کتاب پاییزه
پاییزه مثل همیشه از خانه ای که در ته کوچه باریک و بد بوی محله مان بود صدای داد و فریاد می آمد.صدای جیغ زنانه و فریاده ای خشمگین مردانه. شنیدن این صدا برایم تازگی نداشت چون از زمانی که یادم می آدمد همیشه شاهد بحث و مشاجره پدر و مادرم بودم . اما مثل اینکه آن روز جنگ و جدالشان پایانی نداشت. وسط کوچه کنار دیوار یک فرش پادری انداخته و تنها و غمگین در حالی که دستان کوچکم را دور زانوانم قفل کرده بودم در انتظار پایان بحث لحظه ها ر ا سپری می کردم .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.