معرفی کتاب پردیس اثر مهدیه اوریب
قدم هایم سست بود. مثل این که روی ابرها قدم می زدم و اصلا حال خودم رو نمی فهمیدم. دل توی دلم نبود. هم به خودم می بالیدم و هم یک کمی دلهره داشتم. با خودم فکر کردم، یعنی من خواب نیستم، بیدارم، یعنی واقعا می تونم نیاز اسفندیاری رو از نزدیک ببینم و باهاش صحبت کنم. برام کمی دور از ذهن بود. توی افکار خودم غرق بودم تا این که بالاخره به پلاک چهارده رسیدم. نگاهی به در انداختم. در بزرگ پارکینگی ای بود که با کله دو شیر بزرگ تزیین شده بود. نگاهی به کاغذ توی دستم انداختم و دوباره آدرس رو چک کردم. وقتی مطمئن شدم آدرس رو درست اومدم، زنگ در رو فشار دادم و منتظر ماندم. خیلی طول نکشید که در باز شد و من وارد باغ بزرگی شدم که از بزرگی بی شباهت به پارک های عمومی نبود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.