قسمت هایی از کتاب پرواز در مه
-داری من رو می ترسونی! نمی دانم لرز به صدایم است یا دودو زدن نگاهم، هرچه هست اخم هایش در هم می رود: -حق نداری بترسی. وقتی کنار منی حق نداری بترسی. -من می ترسم چون بعضی چیزها دست ما نیست. بیشتر در آغوشش فشرده می شوم. فشار دستم هم روی سینه اش بیشتر می شود. -نگه داشتن تو دست منه! یه جوری به زندگیم وصلت می کنم که هیچ راه در رویی برای رفتن پیدا نکنی! لب هایم را تر می کنم. چقدر این روزها عمر همه چیز کوتاه شده است. آرامش چند لحظه ی پیشم حالا جای خود را با حسی بد عوض کرده است: -می دونی هیچ وقت نباید به یه دختر اینقدر اطمینان بدی؟ کنار چشمش چین می خورد و من باز سفیدی های کنار شقیقه اش را قربان صدقه می روم. -تو چی؟ تو می دونی هیچ وقت نباید اینقدر به مرد رو برای داشتن خودت حریص کنی؟ می خواهد حال و هوای من را عوض کند؟ قصدش این است؟ نمی دانم . -این مرد زیادی خودخواهد. سرش را خم می کند و کامل روی صورتم مسلط می شود: -برای داشتن تو، برای نگه داشتنت، باید خودخواه باشم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.