قسمت هایی از کتاب زرد
روزی روزگاری، گربه ای با یک موش دوست شده بود. او آن قدر از دوستی و محبت حرف زد تا سرانجام موش راضی شد با او در یک خانه زندگی کند و کاهای خانه را با هم تقسیم کنند. یک روز گربه به موش گفت: ما باید به فکر آذوقه زمستان باشیم، وگرنه از گرسنگی می میریم و…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.